جدول جو
جدول جو

معنی داغ فرمودن - جستجوی لغت در جدول جو

داغ فرمودن
(کَ دَ)
داغ کردن. گفتن که داغ کنند. امر کردن که داغ بنهند بر... نشان را یا تمیز را یا مجازات را:
هر کجا داغ بایدت فرمود
چون تو مرهم نهی ندارد سود.
سنائی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار فرمودن
تصویر کار فرمودن
به کار بردن، استعمال کردن، کاری را به کسی رجوع دادن، دستور کار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ / نِ / نَ دَ)
به عمل آوردن و درج نمودن. (غیاث). استعمال کردن. به کار بردن: یاران حسین (بن) علی همه برابر دست بتیر انداختن بردند و دیگر سلاحها کار نفرمودند. (تاریخ سیستان ص 291).
نخست آهنگری با تیغ بنمای
پس آنگه صیقلی را کار فرمای.
نظامی.
تو گر پرنیانی نیابی مجوش
کرم کار فرما و حشوش بپوش.
سعدی (بوستان).
، دستور کار دادن. ارجاع شغل:
غلامیست در خیلم ای نیکبخت
که فرمایمش وقتها کارسخت.
سعدی (بوستان).
هر که ناآزموده را کار بزرگ فرماید ندامت برد. (گلستان). خواجه فقاعی را گفتند که ایشان را کار فرمای تا آخر روز. (انیس الطالبین ص 220).
- کار فرمودن کسی یا کسانی را، به بیگاری و سخره گرفتن: و چهل مرد را گرفت از خوارج و بند برنهاد و به بست فرستاد که کارشان فرمایند و تا آنجا سرای بنا کنند. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(فُ کَ / کِ دَ)
داغ کردن. سفع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز فرمودن
تصویر باز فرمودن
پاسخ گفتن، جواب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار فرمودن
تصویر کار فرمودن
استعمال کردن، بکار بردن، بعمل آوردن
فرهنگ لغت هوشیار